زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها قبل از وفات
زیـنــبـم نـائــبــة الــزهــرایـم مـادرم گـفـتـه که بـیهـمـتـایم بـشـنـویـد ارض و سما! آوایم این حـسـیـنـی که بُـوَد، آقـایـم تا که دیده به روی من وا کرد مهر خود را به دل من جا کرد کـوثـر حـضرت کـوثـر هستم زین اَب هـستم و زیـور هستم زیــور فــاتـح خـیـبـر هـسـتـم خطبهام گفت: که حیدر هستم هـمـه دیـدنـد هــنــر دارم مـن مثـل عـباس، جـگـر دارم من ذوالـفـقـار سـخـنـم برّان است یکی از لشکر من طوفان است دشمن از «مردی» من حیران است بیسبب نیست که سرگردان است دیـده هر بـار، حـریف هـمهام پــروش یـافــتــۀ فــاطــمــهام ای بـرادر! بـه دلـم غــم دارم دل سـوزان و قـدی خـم دارم دم آخـــر شــده مـــاتـــم دارم خــاطـراتـی ز مــحــرّم دارم لرزش دستم اگر جلوه نماست یادگاری من از کرب و بلاست هـمـه جـا پـای به پـایت بـودم دائـــمـاً زیــر لــوایـت بـــودم مـثـل یـک کـوه بـرایت بـودم شـاهـد کـرب و بـلایـت بـودم من که بازیـچـۀ تـقـدیـر شـدم از غـم تـو به خـدا پـیـر شـدم روضۀ باز شنیدن سخت است بار بر دوش کشیدن سخت است تلخی آه چـشیـدن سخت است سوی گودال دویدن سخت است دیدم آن جا که چه غوغا کرده بیحـیا، کار خـودش را کرده حنجری سوخته شد بعد از آن جگری سوخته شد بعد از آن مادری سوخـته شد بعد از آن معجری سوخته شد بعد از آن زیـر و رو شد بـدنت با نیـزه تا که شـد در تن تـو تـا نـیـزه وای از آن سفـر شام، حسین! وای از آن مـلأ عـام، حسین! وای از طعنه و دشنام، حسین! وای از سنگ لب بام، حسین! آن دیاری که پُر از بیداد است شام نه، کشور کُفـر آباد است ذرّهای رحـم در آن ناس نبود بیـنـشان عاطـفه بشـناس نبود حرفی از غیرت و احساس نبود کاش آن جا سـر عـبّاس نبـود مـردم شـام به ما سـنگ زدند در عزایت کف و آهنگ زدند |